نویسنده: سیدفضل احمد”حسینی”
ملاقات بحیرا راهب نصرانی با پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم:
بازرگانان قریش هر سال، یک بار به سوی شام میرفتند ابوطالب نیز چون تصمیم گرفته بود در سفر سالانه آنان شرکت نماید، لذا همراه پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و عدهای از بزرگان قریش به سمت شام حرکت کردند.
در سرزمین بصری راهبی مسیحی به نام بحیرا در صومعة مخصوص خود مشغول عبادت و احترام مسیحیان بود و کاروانهای تجاری در آن نقطه توقف مینمودند و برای تبرک به حضور او میرسیدند؛ چون به راهب رسیدند، بار انداختند و راهب به سوی آنان بیرون آمد و پیش از این هیچ گاه راهب به سوی آنها بیرون نمیآمد.
در هنگامی که آنها بارهایشان را پایین میآوردند و باز میکردند، راهب در میان آنها راه میرفت تا اینکه، پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را دید و دست پیامبر را گرفت و گفت:این سرور جهانیان، فرستاده خدا، است خداوند او را به مثابة رحمتی برای همه جهانیان برخواهد انگیخت.
بزرگانی از قریش به او گفتند: تو از کجا میدانی؟! گفت: وقتی شما بر تپه ورودی شهر قرار گرفتید، هیچ سنگ و هیچ درختی نماند مگر آنکه به سجده افتادند و سنگها و درختان در پیشگاه پیامبران خدا سجده به جای میآورند! و من از روی مهر نبوت که به اندازه یک دانه سیب در قسمت پایین شانه راست او قرار دارد، او را میشناسم.
سپس برگشت و برای آنان غذایی تهیه کرد و چون غذا را بر ایشان آورد، کسی را به دنبال پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که مواظب شتران بود فرستاد. پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در حالی که ابری بالای سرش سایه انداخته بود، آمد.
چون به قوم نزدیک شد، دید که آنها زیر سایه درخت نشستهاند و جایی برای او نمانده است.
وقتی نشست، سایه درخت به طرف او مایل شد راهب گفت: به سایه درخت نگاه کنید که بر او مایل شد.
سپس آنها را سوگند داد تا این جوان را با خود به روم نبرند؛ زیرا معتقد بود اگر رومیها او را بشناسند، خواهند کشت.
در آن اثنا هفت نفر از ناحیه روم نزد راهب آمدند. گفت: برای چه آمدهاید؟ گفتند: به ما خبر رسیده است که پیامبر آخرالزمان در این ماه از شهرش بیرون شده است. پرسید کسی از شما آگاه تر وجود دارد؟ گفتند: خیر. گفت: اگر خدا چیزی را اراده بکند، آیا شما میتوانید جلوی آن را بگیرید؟ گفتند: خیر. گفت: پس با او بیعت کنید و استقامت ورزید.
سپس به وفد قریش گفت: کدام یک از شما از نظر خویشاوندی به او نزدیکتر هستید؟ گفتند: ابوطالب.
به ابوطالب سوگند داد و گفت: او را به مکه بازگردان و ابوطالب پیامبررابه مکه برگرداند.[1]
نکتههای آموزنده داستان بحیرا
1- راستگویان از راهبان اهل کتاب دانستند که محمد صلی الله علیه وسلم پیامبر عالمیان است و این را از نشانه ها و صفتهای بیان شده درکتابهایشان میدانستند.
2- اثبات سجده درخت و سنگ برای پیامبر و سایه انداختن ابر و متمایل شدن سایه درخت بر ایشان.
3- پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از گشت و گذار خود با عمویش و به خصوص از همراهی با بزرگان قریش استفاده نمود و از تجربههای دیگران و دانش آنان اطلاع یافت و از آرای آنان استفاده کرد؛ زیرا آنها اهل آگاهی و دانش بودند و این سفر تجربه ی بود که پیامبر در سن خود تا آن زمان بدان دست نیافته بود.
4- بحیرا آنان را از مسیحیان بر حذر داشت وبیان کرد که مسیحیان اگر بدانند که او پیامبر آخر زمان است او را خواهند کشت و عموی پیامبر و بزرگان مکه را سوگند داد تا او را با خود نبرند؛ زیرا رومیها وقتی نشانه و صفات اورا بشناسند، او را خواهند کشت. رومیها میدانستند که رسالت پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به نفوذ استعماری آنها در منطقه پایان میدهد و به زودی منافع دولتمردان روم را نابود مینماید و این منافع را به صاحبان آن برمیگرداند و عامل اصلی دلهره و هراس رومیها این موضوع بود.
-------------------------
[1]- صحیح السیرة النبویه، ص 58 - 59.
برگرفته از كتاب: الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم) (جلد اول)