تازه ترين
مقالات بیشتر از (سیره علمای سلف)
عناوين تازه ترين
برنامه هاى مختلف
ياد آوري چند از امام ابوحنيفه رحمه الله
  تعليم الاسلام
  October 22, 2017
   0

نويسنده: مفتي محمدابراهيم تيموري

(تسهیل از: تذکرة الاولیاء شیخ فرید الدین عطار رحمه الله)

آن چراغ شرع و ملت، آن شمع دین و دولت، آن نعمان حقایق، آن عُمّان جواهر معانی و دقایق، آن عارف عالِم صوفی، امام جهان ابوحنیفۀ کوفی رضی الله تعالٰی عنه.

صفت کسی که به همه زبانها ستوده باشد و به همه ملّت ها مقبول، که تواند گفت؟ ریاضت و مجاهدۀ وی و خلوت و مشاهدۀ او نهایت نداشت. و در اصول طریقت و فروع شریعت، درجۀ رفیع و نظری نافذ داشت، و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود، و در مروّت و فتوّت اعجوبه ای بود. هم کریمِ جهان بود و هم جوّاد زمان، هم افضل عهد و هم اعلم وقت. وَهُوَ کانَ فِی الدَّرَجَةِ القُصْوٰی وَالرُّتْبَةِ الْعُلْیَا.

 

قاضي القضات امام ابویوسف رحمه الله گفت: نوزده سال در خدمت امام ابوحنيفه رحمه الله بودم، در این نوزده سال نماز صبح به طهارت نماز خفتن گزارد.

امام مالکِ بن انس رحمه الله گفت: ابوحنیفه رحمه الله را چنان دیدم اگر دعوٰی می کرد که این ستون زرین است، دلیل می توانست گفت.

امام شافعی رحمه الله گفت: جملۀ علمای عالَم، عیال ابوحنیفه رحمه الله  اند در فقه.

وَ قَالَ عَلِیُّ بنِ اَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِوَسَلَّمْ یَقُولُ طُوْبٰی لِمَنْ رَآنِیْ اَوْ رَآی مَنْ رَآنِیْ. حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه گفت: از حضرت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِوَسَلَّمْ شنیدم که فرمود: بشارت باد به کسی که مرا دیده است و بشارت باد به کسی که اصحاب مرا دیده است.

(فوائد تمام: حدیث 260 و المنتخب من حدیث عبد بن حمید: حدیث 1000)

و امام ابوحنیفه رحمه الله چند تن از صحابه را دریافته بود: حضرت عبدالله بن جزء الزُّبَیْدی، و انس بن مالک، و جابر بن عبد الله، و عبد الله بن ابی أوْفٰی، و واثلة بن الأسْقَع، و عایشه بنت عُجْرَد رضی الله عنهم. پس وی از تابعیان است، و متقدَّم است در دین، بدین دلایل که یاد کردیم.

و وی رضی الله عنه بسیار مشایخ را دیده بود و با امام جعفر صادق رضی الله عنه صحبت داشته بود و استاد علمِ فُضَیْل و ابراهیم ادهم و بِشر حافی و داود طائی و عبدالله بن مبارک بود.

 

امام ابوحنیفه رحمه الله باری به مدینه رفت. آنگاه که به سر روضۀ سیّد المرسلین رسید، صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ، و گفت: السلام علیک یا سیّد المرسلین! پاسخ آمد که وعلیک السلام یا امام المسلمین.

و در اول کار عزیمت عزلت کرد.

نقل است که توجه به قبلۀ حقیقی داشت و روی از خلق بگردانید و صوف پوشید تا شبی به خواب دید که استخوان های پیغامبر علیه السلام را از لَحَد جمع می‌کرد و بعضی را از بعضی اختیار می‌کرد. از هیبت آن خواب بیدار شد و یکی از اصحاب خود را نزد ابن سیرین فرستاد واز او تعبیرش را پرسید. او گفت: تو در علم پیغامبر علیه السلام و حفظ سنت او به درجۀ بزرگ می رسی، چنان که در آن متصرف می گردی، و سنت صحیح را از ناصحیح جدا می کنی.

یکبار دیگر پیغامبر علیه السلام را به خواب دید که گفت: یا ابا حنیفه! تو را سبب زنده گردانیدن سنت من گردانیده اند. قصد عزلت مکن.

 

و از برکات احتیاط او بود که امام شَعْبِی رحمه الله که استاد او بود و پیر شده بود، خلیفۀ وقت مجمعی ساخت و شعبی را خواند و علمای بغداد را حاضر کرد و فرمان داد تا به نام هر خادمی املاکی بنویسند. بعضی به اقرار، و بعضی به مِلْک، و بعضی به وقف. سپس خادم آن خط را پیش شعبی آورد که قاضی بود و گفت: امیر المومنین می‌فرماید که بر این خطها گواهی بنویس. شعبی گواهی نوشت و جملۀ فقهاء نیز نوشتند.

سپس به خدمت ابوحنیفه رحمه الله آوردند. گفتند: امیر المومنین می‌فرماید که گواهی بنویس. گفت: کجاست؟ گفتند: در سرای است. گفت: امیر المومنین اینجا آید یا من آنجا روم تا شهادت درست آید؟ خادم با وی درشتی کرد که قاضی و فقهاء و پیران نوشتند. تو نمی نویسی؟ امام ابوحنیفه گفت: لَهَا مَا كَسَبَتْ (سوره بقره آيۀ 134. یعنی هر کسی کار خود داند). این امر به سمع خلیفه رسید. امام شعبی را حاضر کرد و گفت: در شهادت دیدار شرط نیست یا هست؟ گفت: بلی هست. گفت: پس تو مرا کی دیدی که گواهی نوشتی. شعبی گفت: دیدار تو نتوانستم بخواهم لیکن دانستم که به آگاهی توست. خلیفه گفت: این سخن از حق دور است و این جوانمرد (امام ابوحنیفه رحمه الله) قضا را مستحق تر است.

پس بعد از آن منصور که خلیفه بود اندیشه کرد تا قضا به یکی دهد و مشاورت کرد بر یکی از چهار کس که فُحُول علما بودند. یکی ابوحنیفه رحمه الله ، دوم سفیان، سوم شریک، و چهارم مَسْعَربن کَدَام. همه مشاورانش اتفاق کردند. هر چهار را طلب کردند.

در راه که می‌آمدند ابوحنیفه رحمه الله گفت: من از فراست دربارۀ هر یک شما چیزی بگویم. گفتند: صواب آید. گفت: من به چاره ای قضا را از خود دفع کنم، و سفیان بگریزد، و مَسْعَر خود را دیوانه سازد؛ و شریک قاضی شود.

پس سفیان در راه گریخت و در کشتی پنهان شد و به کشتی بان گفت: مرا پنهان سازید که سرم را می خواهند بِبُرند. به تاویل آن حدیث که رسول علیه السلام فرموده است: مَنْ جُعِلَ قَاضِيًا فَقَدْ ذُبِحَ بِغَيْرِ سِكِّينٍ.

هر که را قاضی گردانیدند بی کاردش کشتند. (ترمذی: حدیث 1325 و ابوداود: حدیث 3572 و ابن ماجه: حدیث 2308)

پس ملّاح او را پنهان کرد و این هر سه پیش منصور شدند. اول ابوحنیفه رحمه الله را گفت: تو را قضا می‌باید کرد.

گفت: ایُّها الامیر! من مردی ام نه از عَرَب، و سادات عرب به حکم من راضی نباشند.

جعفر گفت: این کار به نسبت تعلُّق ندارد. اینکار را علم باید داشت و تو آن را داری. ابوحنیفه رحمه الله گفت: من این کار را شایسته نیستم و در این قول که گفتم شایسته نیستم، اگر راست می‌گویم پس واقعاً شایسته نیستم. و اگر دروغ می‌گویم، دروغگو قضای مسلمانان را شایسته نیست و تو خلیفۀ خدایی، روا مدار که دروغ گویی را خلیفۀ خودسازی و اعتماد خون و مال مسلمانان را بر وی کنی. امام ابوحنیفه رحمه الله این را گفت و نجات یافت.

سپس مَسْعَر پیش خلیفه رفت و دست خلیفه گرفت و گفت: چگونه ای ومستورات و فرزندانت چگونه اند؟

منصور گفت: او را بیرون کنید که دیوانه است.

آنگاه شریک را گفتند: قضا را تو باید پیش بری. گفت: من سودایی ام، دماغم ضعیف است. منصور گفت: معالجت کن تا عقل کامل شود. پس قضا به شریک دادند و ابوحنیفه او را مهجور کرد و هرگز با وی سخن نگفت.

 

نقل است که او بر کسی مالی داشت و یک شاگرد امام  که در محلۀ آن شخص بود وفات کرد. امام به نماز جنازۀ او رفت. آفتاب، عظیم سوزان بود و در آن جا هیچ سایه نبود الّا دیواری که از آن مرد بود که قرضدار امام بود. مردمان گفتند: در این سایه ساعتی بنشین.امام گفت: صاحب این دیوار قرضدار من است. روا نباشد که از دیوار او منفعتی به من برسد، زیرا که پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِوَسَلَّمْ فرموده است: كُلُّ قَرْضٍ جَرَّ مَنْفَعَةً فَهُوَ رِبوًا. اگر منفعتی گیرم ربا باشد. (این از تقواست). (مُسْنَدُ الحارث: حدیث 437)

 

نقل است که او را یک بار محبوس کردند. یکی از ظالمان بیامد و گفت قلمی برایم بتراش. گفت: نمی تراشم. گفت: چرا نمی تراشی. گفت: می ترسم که از آن قوم باشم که حق تَعَالٰی دربارۀ آنها فرموده است: أحْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوْا وَأَزْوَاجَهُمْ (سورۀ صافات: آيه22). ( ظالمان و مددکاران شان را به دوزخ ببرید).

 

و هر شب سیصد رکعت نماز می خواند. روزی می‌گذشت، زنی با زنی گفت: این مرد هر شب پانصد رکعت نماز می‌ خواند. امام آن را شنید، و نیت کرد که بعد از آن هر شبی پانصد رکعت نماز بخواند تا ظن ایشان راست شود. روز دیگر می‌گذشت کودکان با همدیگر گفتند که این مرد که می‌رود هر شب هزار رکعت نماز می‌ خواند. امام ابوحنیفه رحمه الله گفت: نیت کردم که هر شب هزار رکعت نماز بخوانم. روزی شاگردی با امام گفت: مردمان گویند ابوحنیفه شب نمی‌خوابد. امام گفت: نیت کردم که دیگر در شب نخوابم. گفت: چرا؟ گفت: خدای تعالی می‌فرماید: وَيُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا.(سورۀ آل عمران آیۀ 188) (ترجمه: بندگانی اند که دوست دارند مردمان ایشان را با چیزی که نکرده اند توصیف کنند.) اکنون من شب، پهلو بر زمین خواب ننهم تا از آنها نباشم. وبعد از آن امام سی سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن می خواند.

 

نقل است که سر زانوی او چون سر زانوی شتر شده بود، از بسیاری که در سجده بود.

روایت است که گاهی اوقات چهل بار ختم قرآن می کرد تا مسأله ای که مشکل می بود کشف کند.

نقل است که داود طائی رحمه الله گفت: بیست سال پیش امام ابوحنیفه بودم و در این مدت او را نگاه داشتم. در خلاء و ملاء سر برهنه ننشست و از برای استراحت پای دراز نکرد. او را گفتم: ای امام دین! در حال خلوت اگر پای دراز کنی چه باشد؟ گفت: ادب با خدا داشتن در خلوت اولٰی تر.

 

علماء چنین گفته اند که تیر اجتهاد امام اعظم رحمه الله چنان راست بر نشانۀ صحت نشسته که حتی ذره ای آنسوتر نرفته، و تیر اجتهاد دیگران در گرد و اطراف نشانه نشسته است.

 

نقل است که مردی مالدار بود و با امیرالمومنین عثمان ذی النّورین رضی الله عنه دشمنی داشت، تا حدی که او را جهود می خواند. این سخن به امام ابوحنیفه رحمه الله رسید، او را خواند و به او گفت: دختر تو را به نکاح فلان جهود می دهم. او گفت: تو امام مسلمانان هستی، چگونه روا می داری که دختر مسلمان را به یک جهود بدهی؟ و من خود هرگز نمی دهم. امام ابوحنیفه رحمه الله گفت: سبحان الله. تو که روا نمی‌داری که دختر خود را به یک جهود بدهی، پس چگونه روا می داری که محمد رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمْ دو دختر خود به جهودی بدهد؟ آن مرد فی الحال دانست که سخن از کجاست. از آن اعتقاد خود برگشت و توبه کرد، از برکات امام ابوحنیفه رحمه الله.

 

نقل است که روزی در حمام بود. یکی را دید بی ایزار. بعضی گفتند او فاسق است، و بعضی گفتند او دهری است. امام ابوحنیفه چشم برهم نهاد. آن مرد گفت: ای امام، روشنایی چشم را از تو کی گرفتند؟ گفت: از آنگاه که ستر را از تو برداشتند.

نقل است که در بازار می‌گذشت. به مقدار ناخنی، گِل بر جامۀ او چکید. به لب رود دجله رفت و آن را ‌شست. گفتند: ای امام! تو مقدار مُعَیَّن ناپاکی بر جامه را رخصت می‌دهی، ولی خود این قدر گِل را می‌شویی؟  گفت: آری. آن فتوٰی است، و این تقوٰی است.

چنانکه رسول علیه السلام بلال رضی الله عنه را اجازت نداد که نیمی نان را برای آنحضرت صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمْ ذخیره کند، ولی یک ساله خرچ ازواج مُطَهَّرات را پیشکی به آنها داد.

و گویند که چون داود طایی رحمه الله مقتدا شد، ابوحنیفه رحمه الله را گفت: اکنون چه کنم؟ گفت: بر تو باد بر عمل کردن بر علمی که آموخته ای، زیرا که هر علمی که بر آن عمل نکنی چون جسدی باشد بی روح.

و گویند: خلیفۀ عهد به خواب دید ملک الموت را. از او پرسید: که عمر من چقدر مانده است؟ ملک الموت پنج انگشت بلند نمود و به آنها اشاره کرد. خلیفه تعبیر این خواب را از بسیار کسان پرسید. معلوم نمی‌شد. سپس امام ابوحنیفه رحمه الله را پرسید. امام گفت: اشارۀ پنج انگشت به پنج علم است. یعنی آن پنج علم را کس نمی داند و این پنج علم در این آیۀ قرآن است که حق تَعَالٰی می‌فرماید: إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ. (سورۀ لقمان آيۀ 34)

(یعنی: ویکی از آن پنج علم، وقت اَجَل انسان است که تنها خدا بر آنداناست).

شیخ ابوعلی بن عثمان الجلا رحمه الله می گوید: در شام (سوریه) بودم. بر سر خاک حضرت بلال رضی الله عنه مؤذن رسول الله صَلَّى اللهُعَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمْ خفته بودم. در خواب خود را در مکه دیدم که پیغامبر علیه السلام از باب بنی شیبه به مسجد الحرام درآمد و پیری را به شفقت بسیار فراوان چنانکه اطفال را به بر بگیرند در بر گرفته است. من پیش او دویدم و بر پایش بوسه دادم و در تعجب بودم که این پیرمرد کیست. پیغمبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمْ به حکم معجزه بر باطن من مشرف شد و گفت: این امام اهل دیار توست ابوحنیفه رحمة الله علیه.

نقل است که نوفل بن حیان گفت: چون امام ابوحنیفه رحمه الله وفات کرد قیامت را به خواب دیدم که جمله خلایق در حسابگاه ایستاده بودند. و پیغمبر علیه السلام را دیدم بر لب حوض کوثر ایستاده و بر جانب او از راست و چپ، مشایخ را دیدم که ایستاده اند و پیری را دیدم خوش صورت و سر و روی سفید. روی به روی پیغمبر نهاده. و امام ابوحنیفه رحمه الله را دیدم در برابر پیغامبر ایستاده. سلام کردم. گفتم: مرا آب ده. گفت: تا پیغمبر اجازه دهد! پس پیغامبر فرمود که او را آب ده. جامی آب به من داد. من و اصحاب من از آن جام آب خوردیم که هیچ کم نشد. با امام ابوحنیفه رحمه الله گفتم: آن پیر بر سمت راست پیغمبر کیست؟ گفت: ابراهیم خلیل، و بر چپ ابوبکر صدیق. همچنین پرسیده رفتم و به انگشت عقد می‌گرفتم، تا هفده کس را پرسیدم، چون بیدار شدم هفده عقد گرفته بودم.

یحیی بن معاد رازی گفت: پیغمبر علیه السلام را به خواب دیدم. گفتم: اَیْنَ اَطْلُبُکَ قَالَ عِنْدَ عِلْمِ اَبِیْ حَنِیْفَةَ. در کجا شما را بجویم. پیغامبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمْ فرمود: نزد علم امام ابو حنیفهؓ.

و مناقب امام اعظم رحمه الله بسیار است و محامد او بی شمار و بر آگاهان و خردمندان پوشیده نیست. این مقال را بر این مقدار ختم کردیم.

والسلام