تازه ترين
مقالات بیشتر از (سیره علمای سلف)
عناوين تازه ترين
برنامه هاى مختلف
فیلسوف مشرق‌ زمین سیدجمال‌الدین‌ افغانی
  تعليم الاسلام
  October 6, 2017
   1

نويسنده: عبدالحکیم عطائی‌غوری

در تاریخ اندیشه و تفکر اسلامی بارها اتفاق افتاده است که تاریخ ‌نگاران راجع به شخصیت‌های زبانزد  ومشهور تاریخ اسلامی دچار اختلاف شده و در رابطه به مذهب، عقیده و مکتب فکری آنها بحث و جدل‌های زیادی نموده‌اند؛ منشأ این درگیری‌ها آن‌جایی است که مکاتب و گروه‌ های فکری گوناگون اسلامی، همواره در صدد آن بوده‌اند تا این شخصیت‌های بارز اسلامی را از آن خود ساخته و بدینسان از این شخصیت‌ها به نفع مکاتب فکری خود استفاده کرده و برای اندیشه ‌ها و افکار‌شان در اذهان عامه، جایگاهی را ایجاد نمایند.

در رابطه به فیلسوف مشرق زمین، کسی‌که قرن 18میلادی مدیون ابتکارات، خدمات و شاهکارهای وی است یعنی سیدجمال‌الدین‌افغانی، نیز اینگونه اختلافاتی وجود دارد که عده‌ی آنرا ایرانی پنداشته‌اند.

لذا بنده بر آن شدم تا مختصری از حالات و زندگی «سید» را در حد چند سطر بگنجانم و اصل و کُنه قضیه را روشن سازم، گرچه زندگی کامل ایشان نیاز به چندین نویسنده، در قالب چندین جلد کتاب دارد و بلکه باز هم نشاید تکمیل شود.

سیدجمال‌الدین افغانی فرزند سیدصفتر یا صفدر... در ماه شعبان سال 1254ه‍. /1839م. در قریه‌ی اسدآباد یا اسعدآباد – ولایت کنر- افغانستان چشم به‌جهان گشود.

[عماره؛ جمال الدین الافغاني موقظ الشرق و فیلسوف الاسلام، ص: 45.]

 

خانواده‌ی سیدجمال‌الدین در افعانستان از وجهه‌ی خاصی برخوردار بودند و مزید بر سادات بودن‌شان که در آن دیار قابل ارج و ارزش والایی است؛ از لحاظ سیاسی، دینی، علمی، فرهنگی و اجتماعی نیز جایگاه ویژه‌ی داشتند؛ طوری‌که سید صفتر والی کنر و یکی از علمای برجسته آن دیار بود.

«سید» دروس ابتدایی را نزد پدرشان در سن 8 سالگی آغاز نمود و دیری نگذشت که به‌علت هوش و ذکاوت غیر قابل توصیف‌شان به بلندترین درجات علمی در علوم؛ صرف، نحو، معانی، بیان، تاریخ، تفسیر، حدیث، فقه، اصول فقه، کلام، عرفان، منطق و حکمت عملی و نظری و... نایل گردید.

[مخزومی؛ خاطرات جمال‌الدین‌الحسینی‌الافغانی، ص: 29/30.]

 

سیدجمال الدین افغانی پس از دوسال تعلیم و آموزش، قرآن‌کریم را نیز حفظ نمود اما پدر ایشان بنابر مشکلات سیاسی توسط نیروهای «امیردوست‌محمدخان» از ولایت کنر خلع شده و به کابل تبعید شد و در آنجا تا زمان درگیری‌های دوست‌محمدخان و محمداعظم‌خان تحت مراقبت‌های شدید نیروهای دوست‌محمدخان قرار داشت اما پس از آن بنابر اوضاع وخیم سیاسی و همچنین فراهم نبودن شرایط صحیح و درست برای تعلیم و تربیه سیدجمال‌الدین، راه مهاجرت به‌سوی ایران را در پیش گرفت.

پس از سه روز اقامت در قزوین بنابر شیوع یک مریضی، سیدصفدر با خانواده‌اش به تهران رفت. سیدجمال‌الدین با سپری نمودن چند ماهی در تهران اوضاع تعلیمی تهران را ناشایست دیده لذا راهی هند شد و این اولین سفر سید بود که از خانواده جدا شده و به هدف ادامه تحصیل وارد کشور دیگری می‌شد؛ از یک جهت این سفر برای سیدجمال که سن و سالی نداشت خیلی سخت تمام می‌شد اما از جهت دیگر که اهداف بلند و آرزوهای زیادی داشت، مشکلات را با دل و جان می‌پذیرفت.

 

هند:

هند در آن زمان بستر مناسبی برای تمامی علوم بود. سیدجمال‌الدین درطول یک سال اقامت در هند از علوم عصری به‌طور کامل بهره برده و استفاده نمود؛ از حالات مسلمانان جهان بیش از پیش مطلع شد، با رسوم و عادات متنوع اقوام و فرقه‌های اسلامی و غیراسلامی آشنایی پیدا کرد و با گذشت یک سال در هند، سفر زیارت خانه خدا به وی پیشنهاد شد.

سیدجمال فرصت را غنیمت شمرده، مشتاقانه و با اهداف بلند، کنجکاوانه ازکشوری به کشور دیگر و از شهری به شهر دیگر با ملاقات و گفت ‌وگو با گروه ‌ها و احزاب مختلف ساکن بر کره ‌خاکی، سرانجام درسال 1273ه‍. /1857م. وارد شهر زیبای مکه مکرمه شده و فریضه‌ی حج را اداء نمود.

سیدجمال الدین در مسیر بازگشت از مکه مکرمه، از اماکن مختلفی مانند نجف و کربلا زیارت نموده و پس از سفرطولانی و درازمدت به وطن اصلی و زادگاهش افغانستان بازگشت. افغانستان که در این برهه‌ی زمانی تحت سلطه و قدرت محمداعظم‌خان بود روزبه‌ روز درحال توسعه و پیشرفت بود؛ سیدجمال به حکومت حاکم پیوست و بلکه من‌حیث «نخست‌وزیر» تعین شد البته این سمت را زمانی به‌دست آورد که به‌قول علامه سیدابوالحسن‌ندوی: (... با غیرت جوشان و غرور مواج افغانی...) در سن 23 سالگی در جنگ هرات شرکت نموده و این مرز و بوم را تصرف نمود و همچنین در همین بهار زندگی‌شان قرار داشتند که کتاب (تتمةالبیان في‌ تاریخ الأفغان) را نوشتند.

[فوزی؛ دعوةجمال‌الدین‌الأفغاني في میزان الإسلام، ص: 11.]

 

سید در زمان نخست‌وزیری‌ اش در حکومت محمداعظم‌خان سیاستمدار موفقی بود و نقش بارزی را در دنیای سیاست ایفا نمود تا اینکه «امیرشیرعلی‌خان» به کابل حمله نموده و آنرا تسخیر نمود. امیرمحمداعظم‌خان به ایران پناه برد اما سیدجمال دوباره مانند دوران کودکی‌اش تحت مراقبت و حراست شدید دولت قرار گرفت. (منبع قبلي)

 

سیدجمال با اهداف بلندی که داشت نمی‌توانست بیش از این مشکلات زمانه را تحمل کند و فشارهای حکومت را بپذیرد لذا از «امیرشیرعلی‌خان» اجازه خواست که به‌طرف «حجاز» برود اما پس از کسب اجازه، راهی هند شد. هند که در آن زمان اوضاعش از اوضاع افغانستان وخیم‌تر بود -زیرا بریتانیا آنرا اشغال نموده بود- سید نتوانست در آن‌جا طاقت بیاورد و از راه دریا به‌طرف «سؤیس» و بعد به سمت «قاهره» و در اخیر به «آستانه» پایتخت حکومت عثمانی‌ها، اقامت گزید.

هنگام ورود سید به آستانه، شخصیت‌های سیاسی و علمی من جمله صدراعظم حکومت عثمانی‌ها از ایشان به‌صورت بسیارعالی استقبال نموده و بلاتأخیر وی را در «دائرةالمعارف» خویش عضو نمودند. سید در حل مشکلات نظام حکومتی آستانه از هیچ کوششی دریغ نورزیده، همواره یاور سلطان بود و گاهی برای عوام و خواص جلسات و کنفرانس‌هایی را برگذار می‌نمود و به ایفای پند و موعظه می‌پرداخت.[همان منبع]

 

اتهام:

درین‌ مورد اقوال مختلفی وجود دارد که چرا و چگونه سید را به الحاد متهم نمودند که درین متن کوتاه و مختصر بهترین و قوی‌ترین دلیل را در رابطه به‌ این موضوع ذکر می‌کنم:

سیدجمال دریکی از جلسات سخنرانی‌اش، موضوع «نبوت» را به‌صورت فلسفی و ارتجالی آغاز نمود اما نتوانست آنرا به‌شکل واضح و روشن تفهیم کند لذا موضوع را ناقص گذاشت؛ به‌همین دلیل برخی گمان نمودند که وی «نبوت» را «صنعت» تعریف کرده است و در نتیجه ایشان را به الحاد متهم نمودند و با گذشت اندک زمانی محدود، شایعه به مصر رسید؛ عده‌ی از مردم مصر مانند شیخ «علیش» و پیروانش با محض شنیدن این خبر، علیه سید قیام و موضع‌گیری نموده - بدون تحقیق و بررسی و صحت و سقم خبر – بلافاصله فتوای الحاد وی را صادر نمودند.

[امین؛ زعماءالإصلاح في العصرالحدیث، ص: 110 تلخیص.]

 

دوکتور احمد امین در ادامه می‌نویسد: والإلحاد في نظر هؤلاء و أمثالهم شیئ هین... ؛حکم الحاد دادن در نزد آن‌ها (شیخ علیش و برخی از علمای آستانه و مصر) چیز آسانی بود؛ کافی بود فقط راه آنها را نرود و متلبس به لباس آنها نشود.

 

مصر:

پس از ورود سیدجمال‌الدین به مصر، وزیر معارف مصر «ریاض باشا» سید را راضی نمود که در قاهره اقامه گزیند و مقدار (10 جنیهه) را به‌عنوان معاش برای ایشان تعیین کرد. سیدجمال‌الدین به‌صورت مخفیانه فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی‌اش را آغاز نمود؛ روزنامه‌ی «جریدةمصر» که دبیر آن «أدیب أسحاق» بود با فکر و نظر سیدجمال تأسیس شد و سید درین روزنامه با اسم مستعار «مظهربن وضاح» مطالب می‌نوشت، همچنین پس از مدتی روزنامه‌های «التجارة» و «مرآةالشرق» با تشویق و ترغیب ایشان راه‌اندازی شد.

[فوزي؛ دعوةجمال‌الدین‌الأفغاني... ص: 16/20 تلخیص]

 

حرکت «فراماسونری »

حرکت مذکور – که درقرن چهاردهم میلادی، توسط حکومت اسکاتلند با پشتیبانی بریتانیا و لندن علیه مسلمانان و ضد حکومت‌های اسلامی تأسیس شده بود – حرکتی است که «عضو یکی از انجمن‌های سرّی که در سراسر جهان شعبه‌ دارد و هدفش تبلیغ و تعلیم محبت، برادری و کمک‌های متقابل است، می‌باشد.» [فرهنگ دهخدا]

سیدجمال‌الدین به هدف آگاهی از عناصر، ارکان و کارکردهای این سازمان، وارد آن شد تا در آینده بتواند جلو اهداف شوم آنرا بگیرد ولی چون این عمل سری بود، عده‌ی گمان کردند که سید به آنها پیوسته است و فتاوایی را علیه ایشان صادر نمودند و قضیه به ضرر ایشان تمام شد -کارد به استخوان رسید- و سرانجام او را از مصر اخراج نمودند.

 

هند:

سیدجمال پس از آنکه از مصر به‌علت سوءتفاهم علمای آن دیار بیرون رانده شد، راه بمبئی هند را در پیش گرفت؛ او در شرایطی وارد هند شد که اوضاع آن بسیار دگرگون و شرایط درست تعلیم و تعلم و زمینه‌ی مناسب برای دعوت و تحقیق فراهم نبود؛ زیرا گروه دهری ‌ها با مسلمانان سخت در ستیز بودند و در همین اوضاع نامناسب همت گماشته و خدمتی را به اسلام تقدیم نمود که تاهنوز به یادگار مانده است؛ کتاب «نیچریه» را بر رد عقاید و مکاتب فکری دهری ‌ها نوشته و مسلمانان را از اهداف و کارکرد‌های شوم این حزب و گروه، آگاه و مطلع ساخت.

[فوزي؛ دعوةجمال الدین...، ص: 25 تلخیص.]

 

پس از چندی مبارزه و دفاع از عقاید اسلامی در مقابل نیچری‌ها و غلامان حلقه به‌گوش انگلیس، از بمبئی به کلکته رفته و از آنجا راهی پاریس شد.

 

اروپا:

سیدجمال‌الدین افغانی پس از سه سال زندگی در هند، بنابر ناخوشایندی اوضاع و شرایط ناهنجار هند درسال 1300ه‍. / 1883م. از طریق دریا به‌سوی پاریس حرکت نمود و در مسیر سفر، نامه‌ی به شاگردش «شیخ محمدعبده» نوشت... و از وی خواست تا در پاریس به او ملحق شود و سرانجام هر دو در جمعیت «الإتحاد و الترقي» و «العروةالوثقی» عضو شدند.

 

افغانی در طول سه سالی که در پاریس بود برایش دو امر مهم رخ داد: 1. آشنایی با فیلسوف مشهور آلمان «رینان». 2. مقاله‌ی در موضوع «قیمةالعلم و دعوةالأمم» نوشت و در روزنامه «الدیبا» نشر نمود که باعث بیداری مسلمانان و جلب‌توجه مستشرقین و جهانگردان مسلمان شد.

[أمین؛ زعماءالإصلاح في العصر الحدیث، ص: 86.]

 

سیدجمال الدین تاسال 1886م. در اروپای غربی بود و پس از آن می‌خواست وارد اروپای شرقی شود که از طرف ناصرالدین، شاه ایران به تهران دعوت شد؛ ابتدا شاه ایران با رویه خوب با سید برخورد می‌کرد اما با بروز چند اختلاف نظری، سید مجبور شد ایران را ترک کرده و وارد روسیه شود؛ حدود 3 یا 4 سال در روسیه اقامت نمود و بعد از آن به میونخ آلمان رفت.

شاه ایران برای بار دوم توانست با وعده‌های گوناگون مانند سمت نخست‌وزیری و... سیدجمال الدین افغانی را درسال 1890م. از آلمان به تهران بیاورد اما با گذشت اندک‌وقتی، دوباره ریشه‌ی اختلافات بین سیدجمال و شاه زنده شد؛ شاه به‌خاطر اینکه سیدجمال را راضی کند که از ایران خارج نشود به او گفت: ای سرور ما! از من چه می‌خواهی که برایت انجام بدهم؟ سید باکمال جرأت و شجاعت در پاسخ شاه گفت: دو چیز می‌خواهم؛ 1. گوش شنوا که آنچه را می‌گویم بشنود. 2. اراده‌ی راسخ و قوی که آنچه را می‌شنود به آن دستور بدهد. شاه با شنیدن این سخن و همچنین با تحریک‌های «صدراعظم اصغرخان» به شدت خشمگین شده و اختلاف نظرهای وی به بغض و عداوت تبدیل شد و به‌صورت رسمی سیدجمال را ممنوع الخروج اعلان نمود. سید با زیرکی تمام به درگاه یکی از سادات ایران به‌نام «عبدالعظیم» پناه برده و هفت ماه در آنجا باقی ماند و چندین مقاله نوشته و نشر نمود که در آنها مردم را علیه شاه تحریک می‌کرد . سرانجام در سال 1891م. اصغرخان حکمی را به مضمون اخراج سیدجمال الدین افغانی از خاک ایران صادر نمود که پس از آن سربازان شاه، ایشان را در هوای سرد سوزان زمستان (با بسیار بی‌عزتی) از خاک ایران بیرون و به خاک عراق رساندند.[ الأعمال الکامله لجمال الدین الأفغاني،ج: ص: 41 تلخیص

 

افغانی از بغداد به بصره و از آنجا به لندن سفر نمود؛ در لندن به خطابت و کتابت پرداخته و بر ضد شاه ایران نیز تبلیغات می‌نمود تا جایی که سفیر ایران در لندن، هرچه کوشش کرد تا سید را ساکت و از تبلیغاتش علیه «ناصرالدین شاه» جلوگیری کند، موفق نشد و همیشه جمله‌ی را از دهان سید می‌شنید که تا کنون در تاریخ ماندگار است: «من راضی نمی‌شوم مگر اینکه شاه کشته شود، شکمش پاره شود و در قبر گذاشته شود

[فوزي؛ دعوةجمال الدین...، ص: 36.]

 

شاه ایران با دل ناخواسته به دربار سلطان عبدالحمید متوصل شده و از این طریق توانست سیدجمال الدین افغانی را راضی و به آستانه بکشاند. افغانی با مهمان‌نوازی و ارزش‌دهی بیش از حد سلطان روبه‌رو شد و تصور می‌کرد گویا گمشده‌اش را یافته است تا بر او تکیه کند. سلطان عبدالحمید نیز با درایتی که داشت به سید اعتماد کرده و گهگاهی وی را در امور سیاسی و علمی شریک می‌ساخت و از فراست و ذکاوت او بهره می‌برد، و تاحدی باهم صمیمی شده بودند که «سلطان عبدالحمید خواست وی را به‌عنوان «شیخ الإسلام» اعلان کند اما سید این سمت را نپذیرفت و انکار نمود.»[ زیات؛ وحي الرسالة، ج: 3 ص: 58.] و این‌گونه بود که سیدجمال به امید تحقق اهداف بلندش که اصلاح جامعه اسلامی، آزادی و استقلال و گستردگی حکومت اسلامی بود، با سلطان عبدالحمید بیعت کرد.

[فوزي؛ دعوةجمال الدین...، ص: 41.]

 

صمیمیت افغانی و سلطان به حدی رسیده بود که گهگاهی بدون اجازه وارد قصر سلطان شده و مشکلات را مستقیم با او درمیان می‌گذاشت و برای اصلاح گزینه ‌های ناخوشایند و مسائلی که در رابطه به آن‌ها سهل‌انگاری می‌شد با سلطان مذاکره نموده و برای اصلاح آنها مشورت داده و راه و چاره را بیان می‌نمود، تا جایی‌که سلطان در «مذکّراتش» درمورد سیدجمال می‌نویسد: «عالم مشهوری است درقصر یلدیز(قصرسلطان عبدالحمید]

دریکی از روزها، سلطان پیشنهاد ازدواج را به سیدجمال عرضه نموده و خواست وی را به‌عنوان قاضی دربین سپاهش تعیین کند اما سید پیشنهاد سلطان را رد و درخواست وی را نپذیرفت و لباس مخصوص قاضیان را مسترد نمود و به‌قول دوکتوراحمدامین: «عاش عزبا طویل حیاته» ؛یعنی بدون ازدواج و اهل و عیال زندگی نمود.

 

وفات:

درمورد وفات سیدجمال الدین افغانی، اقوال و روایات مختلفی روایت شده است که ذکر همه‌ی آنها ما را اندکی از بحث دور می‌کند اما آنچه از همه موثق‌تر و از همه‌ی اقوال دقیق‌تر است که اکثر نویسندان میانه ‌رو و بی‌طرف، مانند: محمدعبده، سعیدالأفغاني، محمدعماره، محمدباشا المخزومي، احمدامین، مصطفی فوزی و... بر آن اتفاق نظر دارند، آنست که؛ سیدجمال الدین در فک پائین شان دچار مرض سرطان شده بودند که بر أثر همین مریضی پس از مدتی بیماری در دربار سلطان عبدالحمید دارفانی را وداع گفته، خورشید عمرشان غروب و به لقای پروردگارشان شتافت و در قبرستان مشایخ آستانه دفن شد.

درسال 1944م بقایای جسد ایشان به افغانستان انتقال داده شده و در کابل پایتخت افغانستان در منطقه‌ی «علی‌آباد» دفن شده و بر مزار ایشان بنای باشکوهی ساخته شد.

[الأفغاني؛ جمال الدین، ص: 87.]

 

و اینگونه زندگی مردی که با اهداف بلند فیلسوفانه‌اش در کشورها و نقاط مختلف جهان سفر نموده، اقشار گوناگون انسانیت را به اسلام دعوت داده وچهره واقعی اسلام را برای همگان روشن ساخته، به پایان رسید و در دار غربت رخت سفر بست اما پس از وفات به زادگاه و وطنش که بیشه‌ی شیران و مهد دلیران است باز گشت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

اصالت سیدجمال به کجا بر می‌گردد؟

از مطالب فوق فهمیده می‌شود که ایشان افغانی هستند اما برخی ادعاهایی دارند؛ مبنی براینکه سیدجمال الدین افغانی، ایرانی است. درین بخش پایانی، بنده مختصر دلائلی را ذکر می‌کنم تا رفع اشکال شده و بر وضاحت موضوع بیفزایم

1. «وَاضطُرِرتُ لترک بلادي الأفغان...» [المخزومي؛ خاطرات جمال الدین الأفغاني الحسیني، ص: 22]

 

من برترک کشورم افغانستان مجبور شدم. این جمله را زمانی سیدجمال الدین می‌گوید، که عده‌ی از مریدان و شاگردان ایشان از وی خواستند تا درمورد خود و زندگیش کمی معلومات ارائه کند لذا سید ابتدا تاریخ تولدش را گفته، سپس به مشکلات افغانستان در آن زمان پرداخته و در اخیر جمله مذکور را بیان نموده است.

 

2.محمدعبده، شاگرد و دوست صمیمی سیدجمال الدین در کتاب (الأعمال الکاملة ج2، ص344و 345) ابتدا درمورد منزلت و جایگاه خانواده‌ی سید در افغانستان بحث نموده و در اخیر با جمله‌ی «وُلد السیّد جمال الدین في قریة أسعدآباد من قُری کُنَر...الخ» یعنی سیدجمال الدین در قریه‌ی اسعدآباد ولایت کنر متولد شده است. موضوع را روشن و واضح ساخته و لب لباب را بیان می‌کند.

[عماره؛ جمال الدین الأفغاني موقظ الشرق وفیلسوف الإسلام، ص: 22]

 

3.تخلص سیدجمال الدین در تمامی اسناد «افغانی» ثبت شده است. من جمله می‌توان مقالات و نامه ‌هایی که با دست‌خط خود سید است را نامبرد و به این موضوع ایرانیان هم معترف اند.

 

4.محققین زیادی من جمله دانشمندان و مؤرخان ترکی و مصری در دائرةالمعارف ‌ها و منابع تاریخی‌شان، سیدجمال الدین را مستدل و با صراحت کامل افغانی معرفی کرده‌اند.

 

5.در هیچ‌جا و در هیچ نامه یا کتابی – تا آنجایی که بنده تحقیق نمودم- سیدجمال الدین خودش را ایرانی معرفی نکرده است بلکه برخلاف میل ایرانیان، خودش را همیشه سید و افغانی معرفی کرده است.

 

6.نزدیک‌ترین افراد به سیدجمال الدین افغانی مانند: محمدعبده، سلطان عبدالحمید و... در تمامی نوشته‌های شان، ایشان را افغانی معرفی نموده و بر افغانی بودن وی بسیار تأکید دارند.

 

دلایل دیگری نیز وجود دارد که مؤید دلایل فوق می‌شوند:

الف: محور دعوت سیدجمال الدین کشورهای سنی‌نشین مانند: ترکیه، مصر، هند، افغانستان و... بوده و این کشورها بیشتر توجه او را به‌خود جلب نموده بودند.

ب: سید به علومی همچون فلسفه، کلام، حکمت عملی و نظری علاقه‌ی خاصی داشت و این علوم در آن زمان و حتی قبل از آن در بین اهل سنت رونق چشم‌گیری داشت، نه دربین اهل تشیع، که نمونه شاخص آن معتزلیها اند.

ج: مبنای دعوت سیدجمال الدین، مذهب اهل‌سنت و جماعت بوده است و این موضوع از مقالات و نوشته‌های او در «العروةالوثقی» و «ضیاءالخافقین» و... مشخص و بلکه أظهر من الشمس است.

برخی از ایرانیان مدعی اند که سیدجمال الدین شیعه بوده است و به‌همین منوال ایرانی بوده است زیرا مذهب حاکم در افغانستان حنفیت بوده و هست. ولی آنچه از مقوله‌ی مشهور محمدعبده فهمیده می‌شود، مجالی را برای شک و تردید باقی نمی‌گذارد، او می‌نویسد: «أما مذهب الرجل فحنیفي حنفي».

 

و اما متمم قضیه و موضوع همان داستان مشهور سیدجمال الدین و خانواده‌اش با حکومت افغانستان است که امیردوست محمدخان، پدر سید را از امارت کنر برکنار و به کابل تبعید نمود. این موضوع در کتب و مقالات متعددی ذکر شده و در حد تواتر رسیده است. در همین رابطه شیخ رشیدرضا می نویسد: «برخی از مردم گمان دارند که ادعای فارسیان مبنی بر اینکه سیدجمال الدین از اهل فارس است، درست است؛ درحالیکه این قضیه از جمله آن قضایایی است که همواره در مورد شخصیت‌های بزرگ و اهل علم، گروه‌ها و احزاب به‌طور عادت اختلاف می‌کنند.» [رضا؛ تاریخ الأستاذالإمام، ج: 1، ص: 101]

 

در اخیر باید یادآور شوم که سیدجمال الدین مشت نمونه خروار است نسبت به سایر شخصیت‌های افغانستان، پس هدف از تحریر این چند سطر کوتاه، آشنایی با شخصیت، هویت ملی، افکار وسیع و خدمات شایان وی در راستای پیشبرد اهداف دینی بود، لذا از درگاه ایزد متعال تمنا دارم که در هر برهه از زمان چنین شخصیت‌هایی را به‌وجود آورد تا در مسیر دعوت و تبلیغ دین پیش از سایر مبلغان ادیان دیگر بدون هیچگونه ترس و بیمی گام برداشته و صادقانه به دین و عقیدۀ اسلامی خدمت نموده و از بروز و رسوخ افکار غیر اسلامی در جوامع اسلامی جلوگیری نموده و اسلام ناب و بدون آلایش را به جامعۀ انسانیت تقدیم نمایند.

به امید چنین روزی.

 

پی‌نوشت‌ ها:

1.عماره، محمد؛ جمال الدین الافغانی موقظ الشرق وفیلسوف الاسلام.

.2المخزومی، محمد؛ خاطرات جمال‌الدین‌الحسینی‌الافغانی.

.3فوزی، مصطفی‌بن عبداللطیف‌غزال؛ دعوةجمال‌الدین‌الأفغاني في میزان الإسلام.

.4امین، احمد؛ زعماءالإصلاح في العصرالحدیث.

5.عبده، محمد؛ الأعمال الکامله لجمال الدین الأفغاني.

6.الأفغاني، سعید؛ جمال الدین.

7.رضا، محمدرشید؛ تاریخ الأستاذالإمام، ج: 1.

8.زیات، أحمدحسن؛ وحي الرسالة، ج: 3.